بزنم حرف دلم پيشِ تو انگار نشد
بار ديگر بنويسم از برايت شعري
هرچه اصرار به اين حضرتِ خودكار نشد
خواستم مثلِ قديم شوخيِ بيجا بكنم
مثلِ ايّامِ قديم خاطره تكرار نشد
چقدر دور ز هم از سرِ اجبار شديم
عاشقي دلبرِ من از سرِ اجبار نشد
خواب رفتي كه مرا مثلِ قديم نشناسي
من همانم كه از عشقِ تو هشيار نشد
خواستم شعر بگويم غمِ تو كم بشود
مرهمِ زخمِ دلت قدرتِ اشعار نشد
عهد بستم بشوم بهرِ تو فرهاد ولي
كوهِ اين قصه به دستانِ من آوارنشد...
ساز باران...برچسب : نشد که نشد,نشد که نشد کریمی,شهرام شب پره نشد که نشد,شعر نشد که نشد, نویسنده : msaazebaaraana بازدید : 45